پارميداپارميدا، تا این لحظه: 14 سال و 1 روز سن داره

بهشت كوچك من

سرما خوردگی پارمیدا

پارمیدای من، مهربونم، دیروز یعنی 17 اسفند 92 در مطب دکتر متخصص کودکان بودیم منشی دکتر اول اندازه قد و وزنت (قد 105.5 و وزن 17/200 ) را  گرفت و بعد که دکتر سوال کرد خب ناراحتی این دختر کوچولوی ما چیه؟ سریع پاسخ دادی "دو شبه سرفه می کنم و آب دماغم می یاد" دکتر کمی خندید و گفت چه دختری! آفرین. خدا را شکر گلویت چرک نداشت و فقط داروی سرماخوردگی و قطره بینی نوشت.  هفته پیش 12 اسفند تولد مامان بود توی گلم، دختر نازنیم، یک نقاشی خیلی قشنگ برای مامان کشیدی و هدیه دادی. حتما نقاشی ات را اسکن می کنم و در وب می گذارم. کم کم به سال جدید نزدیک می شویم و تو برای رسیدن روز تولدت روز شماری می کنی هر روز سوال می کنی کی بهار می شه؟ چند روز ب...
18 اسفند 1392

چندتا عکس دیگه از پارمیدا خانم در زمستان 92

پارمیدای من، دیروز سه شنبه 29 بهمن 92 رفته بودیم بازار خرید، یکی از مغازه دارها از کاپشنت خیلی خوشش آمده بود و مرتب ازت می پرسید از کجا خریدی چقدر خوشگله؟ ولی شما جواب نمی دادی . منکه می دونستم که خوب می دونی بهت گفتم مامانی چرا جواب نمی دی ؟ سریع پاسخ دادی که آخه مردم غریبه است. (یعنی چون نمی شناسمش پاسخ سوالش را هم نمی دم) فدات بشم ...
30 بهمن 1392

پارمیدا و بازی لی له

پارمیدا خانم، خوشگل خانم، به قول خودت قند عسل، "لی لِ" بازی (بپر بپر) شده کار این چند روزت به قدری ذوق و شوق داری که نگو و نپرس از اینطرف حال به اونطرف، همه باید تشویقت کنند. جایزه هم می خواهی موقع  "لی لِ"  زبانت را هم اینور و اونور میبری، خلاصه که خیلی بامزه می شی در ضمن اگر وسط راه بیفتی می ری دوباره از اول شروع می کنی. قربون اون "لی لِ" کردنت پارمیدا در حال ور رفتن با گوشی موبایل وقتی پارمیدا از ته دل می خنده وقتی بابایی می خواد دستکش دست پارمیدا خانم کنه پارمیدا در حال کار با کامپیوتر پارمیدا در محوطه محل کار مامانی (زمستان 92)   ...
30 بهمن 1392

دست نوشته برای پارمیدای عزیز

دختر قشنگم، مهربونم، شیرین زبونم چند تا از کلماتی که خیلی بامزه می گی را برات می نویسم که یادگاری بمونه و شاید روزی با یادآوری آنها خنده به لبات بشینه. عقب = عبق مدرسه = مردسه مسواک = مِو ساک سرفه = سفره گلو = قّلو شُکر = شُرک قلبت = قبلت یخچال = یشخال دنیا = دینا چند روز پیش با یک بازی موبایل دوتایی سرگرم بودیم و یکبار شما یکبار من بازی می کردیم و امتیازها را بلند می گفتیم وقتی نوبت من بود و امتیاز بیشتری گرفتم با هیجان پریدی بالا و گفتی مامان من به تو افتخار می کنم.  هر وقت توی تلویزیون تبلیغ تن تاک را نشان می ده می گی م امان برای تولدت یکی از اینها می خرم . هفته پیش سرما خورد...
6 بهمن 1392

دست نوشته ی بابا برای پارمیدا

  فرشته مهربونم، متن زیر از دست نوشته های بابایی است که در قسمت نظرات خصوصی وب برای شما دختر گلم گذاشته. "بسیار زیباست روح لطیف مادرانه و ابراز احساسات واقعی یک مادر نسبت به فرزند خود شاید این از برکات بزرگی است که خداوند بزرگ برای ما انسانها قرار داده و من خوشحالم که این زیبایی ها را نزد عزیزانم شاهد هستم و تا ابد خداوند را شکر گزار خواهم بود. بابایی"     ...
2 بهمن 1392

پارمیدا و جشن میلاد پیامبر

سلام عزیزم صبح به خیر دیروز با هم رفتیم در مراسم جشن میلاد پیامبر اکرم شرکت کردیم بهت خیلی خوش گذشت کلی دست زدی، صلوات فرستادی جیغ و هورا کشیدی البته.  در این مراسم به تعدادی از افرادی که در مسابقه شرکت کردند و به بعضی ها هم به قید قرعه جایزه دادن نمی دونم چی شد که زدی زیر گریه که چرا به ما جایزه ندادن . دیروز وقتی از جشن آمدیم. پرسیدی مامان  پیغمبر چند ساله شد؟ گفتم چی ! گفتی مگه تولدش نبود؟  اینم عکسی در حال تماشای برنامه های جشن (سی دی ماه نود و دو)   ...
1 بهمن 1392

بدون عنوان

پارمیدا جونم خوشگل مامان این جمله که می نویسم داغ داغ است یعنی همین الان گفتی و دوست داشتم در وب ثبت بشه. الان با هم در محل کار مامان هستیم و ساعت ناهار است باهم یک پرتغال خوردیم ازت پرسیدم چطور است گفتی: عالی ولی خوب نیست خندیدم و پرسیدم یعنی چی عالی ولی خوب نیست؟ گفتی یعنی طعمش خوبه، عالیه ولی آبدار نیست. قربونت برم با این تفسیرهایی که می کنی. در ضمن امروز جشن است و لحظه شماری می کنی که ببرمت برای مراسم. اینم یک عکس مربوط به امروز 30-10-92 در محل کار مامان ...
1 بهمن 1392

عکس های خاطره انگیز پارمیدا

            پارمیدای قشنگم وقتی با تو هستم   وقتی می خندی می خندم وقتی تو فکری (و به قول خودت الان تو فکرم )من هم به فکر فرو می روم و باز هم مثل همیشه وقتی تو شیطنت و ژستی دلم برات پر می زنه ...
25 دی 1392