از روزهایی که گذشت
- شهریور ماه بود که مامانی مریض و حدود یک ماهی بستری شد این یکی از خاطرات تلخ روزهای گذشته مان است جدایی من از شما عزیزانم خدا را شکر به خیر گذشت. بعضی وقتا بیمارستان را به یادم می آوری و اینکه چرا بیمار شدم؟ چرا ترا تنها گذاشتم؟ روزهای سختی بود خیلی سخت. دوری از تو و داداشی و بابایی برایم دیوانه کننده بود. هر وقت می آمدی ملاقات می گفتی مامان برایت دعا می کنم زود خوب بشی!!! نگاه های معصومانه ات را که پر از بغض بود هرگز فراموش نمی کنم. - ماه تولد بابا، مامان، خاله، مامان بزرگ، داداشی، دایی، پسرخاله هات و ... چند نفر دیگه از دوستان و فامیل را به خوبی می دانی خیلی بامزه تولد بابایی را می گویی پرودین به جای فروردین - چند روز پیش پار...
نویسنده :
مامان پارميدا
10:50